الهي به مستان جام شهود
به عقل آفرينان بزم وجود
به آنان که بي باده مست آمدن
ننوشيده مي ٬ مي پرست آمدن
درب عقيقستان را مستان آني گشودند،آري زمان کوچ بود
ياران باده به دست رقصان، پايکوبان عزم بر جزم آماده ي بزم بودن و منتظر...
مريد رندان عاشق نداي لبيک هل من ناصرا را از هفت شهر عشق پس از
هزار و اندي سال به سوغات پيش کش ياران نمود. ناگاه...
ندايي از کوچه بر خاست ،آسمان از شرم حضور سر بر گريبان فرو برد
آتش ابراهيم از انتحار درد نعره اي خفناک کشيد خود را بر در و ديوار مي کوفت
ابليس نعره کنان جام نسيان بر تارگاه زمين فرو مي کشيد
کشتي نوح بر امواج خروشان ديوانه وار بر مهريه دنيا فرياد بر مي آورد
لاجرم فقط سکوت مزد فاتح بود.
ياران تاب ماندن نداشتن
پايان قسمت 1